-
وَلَک عَذَابٌ مُّهِینٌ یا حس غریب...!
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 11:00
«من» از دست خویشتن خویش به ستوه آمدهام! در من چه دیدهایی که رهایم نکردهای خدا؟ پ.ن1 :خدا قبلا جواب داده بهم: إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ فقط مهلتشان مىدهیم تا بار گناه خود را افزون کنند و براى ایشان عذاب خفتبارى است پ.ن2 : در لیالی زیبای قدر..ملتمس دعای خیرتان هستیم...
-
اندر ابداعات ذکور...
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 16:47
چن روز پیش بود از در زدم بیرون به سمت نمازخونه! یه محوطهی بازی هست از تحریریه تا نمازخونه که پره از گیاهان باغی! حدود سی چهل قدم فاصله داشتم با یکی از همکاران ذکور! که گویا ایشون هم روانه نمازخانه بودند؛ ناگهان ایستاد... و دستش رو دارز کرد به طرف شمشادها و یه چیزایی رو برمیداشت و جدا میکرد من مبهوت! و کنجکاوانه...
-
اگر بتوان...
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 22:31
نوشت: بابا منت سر خدا نذارید...قبلا صبح تا شب میخوردید و شب تا صبح میخوابیدید... حالا شب تا صبح میخورین و صبح تا شب میخوابین! ظاهر را اگر بنگری، چیزی جز این نیست... لکن.. روزه گرفتن ، اطاعت محض از توست... که چون گفتی نخور، نخوردیم...وچون امر نمودی به خوردن، لب بر غذا گشودیم؛ چه میشود اگر بتوان در همه زندگی چنین...
-
مجلس امریکایی ایران!
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 22:32
نمیخوام ازتون که فضاوت کنید مجلس هشتم چه نمایندگانی داره! یا مجلسهای پیشین چگونهاند! یا اینکه عملکرد لاریجانی شبیه اصولگراها هست یا نیست یا مطهری چرا عکس بها رو چاپ میکنه در صدرا یا چرا دعواها بالا گرفته میان نمایندگان یا.... بلکه میخوام بگم وقتی مجلس شورای اسلامی ایران، مهد تمدن و کشوری بااقتدار، از شیرهای...
-
وقتی پی نوشت مهمتر از پست وبلاگ است!
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 23:41
ساعت 20:45 مکان: میدان انقلاب، روبروی دستگاه خودپرداز کارت عابر رو وارد کردم...دستگاه از من رمز خواست..پس از ورود رمز، دستگاه با نمایش لطفا منتظر باشید...ثابت مووند... اقای اول: وااای چقدر طول میده... من: هنگ کرده... اقای دوم: هنگ نکرده خرابش کردین! اقای اول: هر هر! من: فعلا که دستگاه کارت من رو گرفته و کار هم نمی...
-
برای همهی خستگیهای خودم
شنبه 26 تیرماه سال 1389 19:58
هوا گرم است و طاقتفرسا اندیشههای من اما منجمد شدهاند خستهام، خسته از روزهای بیبرکت و بیصدا؛ از روزهای تکرای و نفسگیر! خستهام ! از اینکه هر صبح، با ناامیدی برخیزم و هر عصر ناامیدتر بازگردم... و تنها پناه من است صلاه ظهر تنها مایهی ارامش؛ وقتی میان سقوط اندیشههای تلخ به تو پناه میبرم! و نجوا میکنم: تنها...
-
محور ارادات ادمها به دکتر!
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 14:13
بعد از انتخابات دهم ریاستجمهوری، ادمها چند دسته شدند. دسته اول انهایی هستند که بیکم و کاست مخالفند با دکتر احمدینژاد و نظام و رهبری و غیره و ذلک! دسته دوم انهایی که دکتر احمدینژاد را قبول ندارند ولی نظام را قبول دارند دسته سوم که دکتر احمدینژاد را با انتقاداتی پذیرا هستند و دسته چهارم افرادی که دکتر احمدینژاد...
-
آسیا به نوبت!
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 23:28
اصلا مگه خریت شاخ و دم داره؟ (لطفا وارد فاز ادبی نشوید! خریت خریت است و هیچ معادل دیگری ندارد!) خب یک بار هم بر حسب چرخش روزگار نوبت ما شده است! این همه جار و جنجال ندارد که هی سفسطه میکنی! جمله ی استاتوست رو عوض میکنی و میگی حماقت داری میکنی داری احساساتی عمل میکنی! پ.ن: واکنش من به واکنش دوستان در پی تصمیم همین...
-
فاتحهای برای همه خاطرات گذشته
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 17:11
جعبه خرما را به سویم دراز کرد؛ نگاهی به ردیف رطبهای تازه کردم و زل زدم توی چشمهایش که زمین را میکاوید؛ دست دراز کردم ، یکی برداشتم و پرسیدم: فاتحه دارد؟ نگاه بر زمین گفت: آری! فاتحه بخوان برای همه خاطرات و روزهای گذشته... از کنارم گذشت ...دست دراز کردم و بازویش را گرفتم؛ ایستاد و سرش را به سویم برگرداند و خیره در...
-
خداحافظ...همین حالا!
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 16:10
نگاهش به لبهی میز کار بود و با خودکارش بازی میکرد. وقتی همهی مشکلات را شنید، دیگر اطمینان یافت اقدام من، اقدام یک کودک 13 ساله نیست! راه حلی نداشت؛ ذهنیتش هم پیشتر انباشته بود؛ چشمهایش درخشید و فکری مثل باد از ذهنش خطور کرد و بیمعطلی گفت: خب، حالا چیکار میکنید شما؟ من هم که خواندم توپ را انداخته زمین من، بی...
-
این روزها و ...
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 22:00
عهد کرده بودم با خودم پست های این وبلاگ، فقط دست نوشته های خودم باشد اما دیدم قیصر حال مرا بهتر وصف کرده است...! (سه نقطعه به معنای سکوت نیست! به معنای همه ی حرف هایی است که بیانشان غیر ممکن می نماید!) ا ین روزها که می گذرد شادم این روزها که می گذرد شادم که می گذرد این روزها شادم که می گذرد ... پ.ن: بعضی وقتا همه ی...
-
ابرو داری به سبک....
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 10:56
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تصویر صحنه: مرد روی زمین نشسته است و پاچه شلوارش را تا زیر زانو داده است بالا، برامدگی به اندازه یک ملاقه ماستخوری و کبودرنگ زیر زانویش مشاهده میشود و رنگش کمی تا قسمتی پریده است. زن کنارش نشسته و با چهرهای اندوهناک لب میگزد و شویش را دلداری میدهد! مرد: ده...
-
التماس دعا...
جمعه 4 تیرماه سال 1389 10:12
من: سلام اقای فلانی یه مصاحبه... آقای فلانی: اصلا الان جواب نمی دم من: خیلی کوتاهه در حد چند دقیقه!! آقای فلانی نگاهی به من می کند و می گوید: اصلا اگه تستی هم باشه جواب نمی دم! پ.ن: در این ایام زیبا از همه ی دوستان التماس دعای مخصصصصصصصصصوص دارم
-
پالس های یک روز خوب!
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 19:52
----------------سکانس اول: سی قدمی درب ورودی ساعت نه و نیم------------ هنوز سی قدمی با درب ورودی فاصله دارم، همراهم زنگ میزند از سام سرویس است، درباره ی ریکوردم حرف میزند و میگوید بالا بروی یا پایین بیایی اطلاعاتش قابل بازگشت نیست! از دور سرهنگ ابدارچی! مان را می بینم که با دست هایش علامت ورود خانم ها ممنوع را می دهد...
-
همهی وبلاگهای من!
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 23:04
ادمها وبلاگ میزنند با اسامی مستعار ... ادرسش را میدهند به دوستان و همکارانشان ! بعد کم کم واهمه دارند دیگر مطالب خودشان را بنویسند ... ! و وبلاگشان میشود یک وبلاگ سرگردان ! این هم شده است حکایت وبلاگهای سرگردان من! پ.ن:از وبلاگ روزهای رفته این روزا خوبن... همه چیز آرومه ... اما حس می کنم قلبم خوشحال نیست... باهام...
-
مار و پونه!
جمعه 21 خردادماه سال 1389 17:58
جفت پاهای ش را کرده بود توی اب روان وخنک رودخانه کیف می کرد و مدام می گفت: بالاخره منم می رم...یه روزی می رم از این جا...قصدم موندن نیست! از گوشه ی چشم نگاهش کردم و گفتم: خب؟ - : خب؟!؟!؟ من: اره دیگه! خب پاشو! - : واسه چی؟ من: رفتن! - : من: میدونی چن وقته هی میگی میخام برم و نمیری؟ خسته ام کردی برو دیگه! - : پ.ن: این...
-
زندگی زشتِ زشت ِ زشت است!
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 14:40
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 زندگی زشت است ای زیبا پسند ژرف اندیشان به زیبایی ها رسند آنقدر زیباست دار الاخره کز برایش بهتر است از جان گذشت! زندگی با همهی ارزشهایش ارزانی خودتان! ما را رهسپار دیار باقی کنید
-
دلتنگ!
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 15:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 زمان در مینوردد حصار اندیشههایت را، هر چهقدر که استوار و محکم بنا کرده باشیاشان، باز هم طوفان زمان آن ها را خواهد شکست؛ و عریان خواهند شد اندیشههای باطنیات... پ.ن: روزهای خوشی را سپری نمیکنم...دلگیرم از خیلی چیزها...در عین حال دلتنگم برای...
-
یاد شیطنتهای شیرین!
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 19:48
اعتراف میکنم برایم ارزش دیگری داشت! دوستش داشتم؛خیلی بیشتر از همه. هرچند محیط هیچوقت اجازه نمیداد به او بگویم چه حسی دارم؛ ولی «او» برایم کس دیگری بود! وقتی سرش را از شرم و حیا پایین میانداخت و با چشمان عسلیاش زیر چشمی نگاهم میکرد...دلم میخواست لپهای گلانداخته «مهدی» را ببوسم... هیچوقت نتوانست با من راحت...
-
بفهم که مزاحمی و سوهان روح!
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 23:04
گاهی وقت ها با تمام وجود میخواهی به کسی بگویی از تو متنفرم...رهایم کن! اما حالیاش نمیشود! دست خودش که نیست! نه بادی لنگوج میفهمد! نه نگاه! نه رفتار میشناسد! نه حتی قادر است دریابد چه گلی کاشته در باغچهی دوستیاش! انوقت است میفهمی چه گندی زدهای وقتی گناهها روی هم انباشته شدهاند... و با رویی مضاعف پناه میبری...
-
سیاه مثل دلم...
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 23:09
آهنگ مزخرفی بود...با صدایی بلند که از باند پشت سر، تمام بدن را به لرزه میانداخت. گاه اذان بود، اما نمیتوانستم از راننده بخواهم این صدا را قطع کند، نه به خاطر رو دربایسی و یا ترس از واکنش راننده آژانس... بلکه چون بارها و بارها، اینقدر در موسیقی و دنیا غرق شده بودم که هنگامهی اذان را از یاد ببرم. صدای الله اکبر از...
-
ما که میدانیم هیچ رابطه ای میان گران شدن مترو و حکم جلب مهدی نی
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 12:39
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 ما که میدانیم هیچ نوع رابطه ای اصلا و ابدا و خدای نکرده میان هاشمی ها و مترو نیست! میدانیم که حتی اقای هاشمی رفسنجانی از صدور حکم جلب فرزندش کاملا خرسند و راضی است. حتی مطمئنیم که نهایت همکاری را برای بازگرداندن مهدی جانش خواهد کرد! و ایمان داریم...
-
امروز در گذشته
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 22:44
امروز یاد گذشتهها کردم... یاد روزگارانی که با همهی غر زدنهایم به زندگی در اوج خلوت و تاریکی شب و در کنار همهی گلههای خواهرم بیدار مینشستم و زل میزدم به مانیتور همراه یک موسیقی از انهایی که روح را جلا میدهد... دلم تنگ شده است برای همهی ان لحظات...همهی ان خلوتها همهی ان حرفها ، خندیدن و غصه خوردنها . برای...
-
رابطه ی ریاضیات و خوراکیات!
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 23:17
-:نوشته راه حل! خوب راه حل چیه؟ من: ببین، برای حل کردن یه مسئلهی ریاضی چیکار میکنی ؟ اون میشه راه حل. -: من: خب ببین مثلا تو 27 تا پفک داری و من چهلتا؛ چطوری میفهمی من... -: ا ا ا .. چرا تو چهلتا؟ من چهلتا داشته باشم خب! من: باشه، تو 40 تا پفک داری و من 27 تا حالا از کجا میفهمی من چند تا بیشتر... -: (با لحنی...
-
ببخشید...
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 13:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 وقتی عابری که سرگردان و غریب از کنارت میگذرد،با کلمهی ببخشید،متوقفت کند و بپرسد: کجا میتونم وضو بگیرم؟ در پاسخش چه خواهی گفت؟ شاید سادهترین جواب را بدهی و بگویی: نمیدانم! شاید هم بگویی توی حیاط! شاید مثل خیلیها هم به چپ و راست و بالا و پایین...
-
The End!
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 12:37
ایستاد مقابلم، رویش را برگرداند؛ دستانش را به سویم گشود... با نگاهی سرشار از ترحم چشم دوختم به چشمانی که سویی دیگر را مینگریست انگشتانش را تکان داد و من، با همهی اندوه، در نهایت سکوت، «کتاب»ش را که با شیطنتی کودکانه پنهان کرده بودم تحویل دادم... همراه سکوتی سرشار از ناگفتهها، راهش را گرفت و بیهیچ نگاهی رفت! حتی...
-
شمشاد لجوج!
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 22:56
جدال صرفا میان پای چپ من و شمشادهای لجوج کنار پیادهرو که مانع ورودم میشدند نبود! جدال میان هویت و خواستهی من برای عبور بود و نگاههای منتظر بیش از دویست مرد تجمعکننده! نتیجهی این جدال فقط باخت من به ان همه نگاه نبود! نتیجه، مسدومیت دست راستم بود... و درد و ناکارآمدی انگشت شست! با گذشت قریب یک ماه! فاکتور بگیریم...
-
Me &You!
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 20:44
هر دوی ما مثل هم هستیم و از یک قماش! بیخود سعی نکن خودت را موجهتر جلوه دهی! فوق فوقش تو اسلام متحجر میشوی و من اسلام امریکایی! و هر دو از نظر "آقا روح الله" مطرودیم... پ.ن: خطاب به یک دوست خیلی ایرادگیر!
-
سیاست یعنی...؟
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 12:13
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 سیاست یعنی اینکه به بهانهی نشر فرهنگ دفاع مقدس، کتابی را رایگان توزیع کنی که خاطرات یکی از سرداران دفاع مقدس است، زیبا و جذاب...و در چهل درصد از صفحاتش از خاطرات غرورافرین فعالیتهای تو نوشته شده باشد. پ.ن: برداشت جدیدم پس از مطالعهی کتاب...
-
دوستشناسی
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 15:41
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 گاهی وقتها به دام افتادن چه سهل است... . بدتر تصورات واهیات... که یکی را به سان خویش میبینی و بعد میلیاردها سال نوری فاصلهی بین او و خودت را... امروز یاد گرفتم که باید ...که باید ..که باید ...دوستانم را از روی وبلاگ دوستانشان بشناسم! خدایا...