-
ترحم!
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 13:12
راننده داشت میرفت! بی آنکه مرا ببیند که هراسان میدوم! هراسان از آنکه دیر برسم! بر سرعت گام هایم افزودم و خجالت را قورت دادم! به زحمت به اتوبوس رسیدم! پله اول به سلامت گذاشت _"مسگ.........میره" پله ی دوم با من نساخت! نیمه افتادم! _"اخ ..مسگر ایاد میره" همه ی زن هایی که به من خیره شده اند"...
-
دلتنگ میشوی؟
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 13:11
دلتنگ میشوی؟ نمیدانم! و می پرسم که چرا این دل تنگ درمانی را نمیپذیرد؟ فقط میفهمی دلتنگی...و بعد بشقابی از دستت لیز میخورد میشکند... تکه هایش پخش میشود روی قالی! صدای شکستنش ، بغضت را میشکند! و از خود میپرسی... تکه های قلب شکسته ام کجا افتاده اند؟
-
اطلاعات اعتماد
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 13:11
میخواستم با شیطنت از زیر زبانش حرف بکشم .. داشت خاطره ی تلخ خیانت یکی از دوستانش را با هجومی ازاندوه های ناخوشایند تعریف میکرد جمله اش را قطع کردم و پرسیدم: تو چقدر به من اعتماد داری؟ مثل همیشه در نهایت بی توجهی از زیر پاسخ صریح فرار کرد و گفت: به همون اندازه ای که بهت اطلاعات دادم! از این پاسخ خوشم نیامد...خواستم...
-
هوس خالص!
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 13:10
-
چشم هایش!
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 13:09
روی صندلی ردیف اول واحد نشستم. و به عادت همیشگی چادرم را مرتب می کردم که نگاهم با "نگاه های خیره ای" تلاقی کرد. دقایقی گذشت و اندیشیدم شاید این "چشم ها " راه پیدا کرده اند؛ غافل از آنکه این "چشمان" راه را پیدا میکنند! به جاده نگریستم، به خط هایی که به سرعت از کنار چرخ های اتوبوس میگذشتند....
-
و دعا کنیم...
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 13:09
و هیچ چیز به اندازه گناه، ان هم در ضیافت الهی تو را از میزبان دور نمیکند... و چقدر متضرر است کسی که در خلوتی از این ضیافت، به گناه مشغول است .. دعا کنیم برای هدایت گناهکاران و شفای کسانی که فی قلوبهم و عینهم و ایدیهم و جوارحهم مرضٌ روز هشتم ماه مبارک
-
آغاز
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 13:09
چندیست هوس نوشتن وسوسه ام میکند و تصمیم گرفتم روزنگارم را با رمضان آغاز کنم... ولی بین تصمیم و عمل راهیست دراز... و همتی میطلبد بلند! گرچه گفته اند! ماهی را هر گاه از اب بگیری می میرد!